پرده اول – دلم برای خونه ی مادر بزرگم تنگ شده بود. برای بچگیم. برای زمانی که با کل فامیل میرفتیم خونه مادربزرگم. زنهای فامیل دم در خونه مینشستن و با همسایه ها حرف میزدن، منم با بچه های فامیل و بچه های اون کوچه بازی میکردیم. پسر و دختر. برای اون درخت شاتوت تو حیاط. حتی برای توالت کنج حیاط و یا برای اون جوب وسط کوچه. برای بوی بادمجون سرخ کرده ای که از پنجره ی خونه های قدیمی و جنوبی تو اون کوچه میومد.برای فوتبال بازی کردن ته اون کوچه بن بست. کلا برای اون کوچه. برای اون بن بست. اسمش هم یادمه: بن بست غریب. انگار تصویر کودکی من تو اون کوچه مونده. صد بار تاحالا پیش خودم گفته بودم کاش یه روز برم تو اون کوچه راه برم و خاطراتم زنده شه و کِیف کنم.چقدر دلم تنگه اونجاست.چقدر.

.
.
.
پرده دوم – شهرام شب پره میخونه:
یادته تابستونا کنار ساحل تو شمال – با می و کباب و ریحون چه صفایی داشتیم
واسه درمون این شکسته دل ما – هیچکجا مثل ایرون نمیشه
و یا از شدت دلتنگی برای وطن آلبوم دیار رو بیرون داد و کلی شعر دیگه.
ابی هم با آهنگ خلیج فارس عربده زنان و با کلی عشق خوند:
تفنگم بر دست و سرودم بر لب همه ی ایران را می بوسم.
و باقی خواننده ها هم همینطور.
داریوش همیشه آرزوش کنسرت تو استادیوم آزادی بوده. و بهروز وثوقی عزیز که انگار افسرده شده و برای وطن پرپر میزنه و همشون دوست دارن که تا عمری باقیست به وطن بالاخره برگردند.
.
.
.
.

.پرده سوم – مالزی که بودم شنیدم که تو رامسر ، وسط جنگل خاور خانم نامی خونش رو کرده رستوران. غذای محلی میده وسط جنگل بکر. رفتم تو یوتیوب گشتم و فیلمهاش رو دیدم. خود خاور خانم با یه پیکان داغون میرفت صبح به صبح خرید ماهی و گوشت و سبزی میکرد و همون رو میپخت برای نهار. همه چیز اینقدر ساده و محلی و بکر و تازه .بعد چند سال، تا اومدم ایران، رفتم. ولی دیدم اینقدر کارش گرفته اون خونه قدیمی رو ساخته و یه رستوران بزرگ و چند طبقه ساخته ! کل اون جنگل هم شده بود ویلا! چند تا تیکه زمین مونده بود که به تعدادش رو در و دیوار رستوران خاورخانم آگهی فروشش رو میدیدی !!
تازه سر راه یکی دیگه هم رستوران خاله خاور زده بود که تقلبی این بود!
اون رستوران محلی و بکر و ساده شده بود یه رستوران زشت و بزرگ و شلوغ وسط یه مشت ویلا درست عین رستورانهای دم بهشت زهرا . پس من یقرا فاتحمه الصلوات !
.
.

پرده چهارم – بالاخره یه وقتی خالی کردم و رفتم به اون کوچه قدیمی خونه مادربزرگم با کلی شوق و ذوق هم رفتم. اولین چیزی که دیدم این بود که نجاری نبش کوچه شده بود میوه فروشی!
تمامی خونه ها ساخته بودن و عین قوطی کبریت بالا رفته بودن. درختهای کوچه یا قطع شده بود یا خشک. هیچکدوم از همسایه ها رو دیگه نمیشناختم. همه یجوری نگام میکردن. از صد تا غریبه غریبه تر! از پنجره همسایه فقط صدای دعوای زن و شوهری میومد و اونورتر دعوای دو نفر بابت فروش مال غیر!
یخ زدم! دیگه اون کوچه انگار هیچ اصالتی نداشت. انگار کودکی من همراه اون اصالت نابود شده بود. مگه میشه همه ی اون صحنه ها باهم نابود شه!؟ هیچیش شبیه اون موقع نبود. نه آدما ! نه خونه ها ! نه حتی جوب و تیر برق و درخت!
حالا دیگه من غریب بودم نه اون بن بست!

پرده چهارم – بهروز خان وثوقی در صفحه اینستاگرامش نوشت :‌
منم بهروز، بهروزی به بزرگی خاطرات دور و نزدیک شما مردم ایران
‌‎من بهروز وثوقی هستم
‌‎من دلمو،قلبمو تو اون خاک، تو اون سرزمین اباواجدادى جا گذاشتم
‌‎مگه می شه ‌‎سواحل زیبای دریای خزر رو از یاد ببرم ‌‎مگه جاده کندوان چالوس از یادم می ره!
‌‎ ، صحنه فیلمبرداری همسفر، ‌‎جاده شمال، ماه عسل،
‌‎امامزاده داوود، سوته دلان، ‌‎داش آکل و لارستان و ممسنی شیراز،

اینجادرسته همه امکانات هست
‌‎ولی اینجا خونه من نیست

منم مرد دالاهوی کرمانشاه ‌‎

من هرگز شما رو در این سالیان در غربت غریب فراموش نکردم ‌‎منم بهروز شما
‌‎آیا تو اون مملکت ‌‎
پرده های خاکستری سینما هنوز بوی منو می ده ؟
.
.
.
این اضافات رو گفتم تا به اینجا برسم و فقط بگم بهروز خان وثوقی(و باقی هنرمندان درجه یک این مملکت که در آرزوی زندگی در این وطن هستند) شما اسطوره ی تمام نشدنی این مملکت هستید. با خوندن مصاحبه شما خون به دلمان شد و دردی به دردهایمان اضافه!حسرت های این چند ساله تان رو شنیدیم و آرزوی برگشت به وطنتون رو هم. ولی حالا اگر اجازه بدید دو خط هم ما بگیم. از طرف دوستدارانتان از ایران! از وطنتان! شما اسطوره فرهنگ و هنر این مملکت هستید. بدونید و
خوش به حالتان که در بهترین زمان تاریخ این مملکت اسطوره بودید و محبوب
و بد به حالتان که در اوج محبوبیت به قول خودتون یه دفعه رفتید در غربتی غریب! و در سکوت زندگی کردید. معلومه این حجم از دلتنگی برای ایران و شمال و خزر و چالوس و همسفر و خلیج فارس و دالاهو و پرده سینماهای ایران چقدر سخته
ولی خوشا به حالتون که خوش موقع رفتید.همه چیز رو ناب لمس کردید و بعد رفتید! باید هم دلتون برای اون حجم از ناب بودن این سرزمین تنگ شه.
اگر به قول خودتون آنجا همه چیز و هست و تنها مشکلتون کمبود وطن، بدونید که ما اینجا ! در ایران ! در وطنمون ! در کنار هزاران مشکلی که داریم ، مشکل وطن هم داریم ! ما هم دنبال وطنمون هستیم. جایی که بهش تعلق داشته باشیم و اون هم به ما! جایی که در آن احساس تنهایی نکنیم.!
دلتون برای خاک پاک اینجا تنگ شده ؟ الان دیگه خاکی نمونده . یا خورده شده یا فروخته شده. شاید اگر بدانید که تمام این سرزمین نفرین شده! از جنوبش تا شمال دیگه بویی از زمان شما نمیده خیالتان راحتتر شود و دلتنگیتون کمتر.تمام کوهها و دالاهوی عزیز شما یا تصرف شده یا شده معدن! خلیج فارس هم که هِچ!مردم هم که وِوِلِش! شاید از اوضاع احوال مردم شنیده باشید که از بس کار فرهنگی باماها شده ! و از بس زیر فشار کار و خرج زندگی زاییده ایم عین یه مشت درنده خطرناک شده ایم پشت بنز و بی ام و و پژو ! اگر تشریف بیارید میبینید که تا یک ماه برامون بهروز وثوقی هستید و جلوی پاتون ترمز میزنیم تا از خیابون رد شید. بعدش از روتون که رد میشویم هچ! جیبتون رو هم میزنیم. همونجور که لوح رفیقتون ناصر ملک مطیعی رو در روز ختمش از خونش برداشتیم! متاسفانه باید بگم که اینجا هیچ شباهتی به ایران شما ندارد. دلتنگ نباشید. اینجا شده دقیقا کوچه مادر بزرگ بنده! بن بست غریب !

۸ دیدگاه برای “بن بست غریب”

  1. Par گفت:

    عالی بود،واقعیت بود همونقدر زشت و ترسناک👍👏

  2. negin گفت:

    دلم گرفت…🥲👌👏
    عالی👏👌
    نسل من که از اولی که اومد همین بود ما که هیچ قشنگی از ایران ندیدم🥲
    بمیرم برا نسل های بعدی🥲

  3. امید محمدی گفت:

    درسته

  4. Niloofar گفت:

    حقیقت تلخ،دلتنگی یه اسطوره خب حق داره دلش وطنشو میخواد ولی تبعید شده…
    بهشون بگید هنوز کسی فراموششون نکرده هنوزم جاده چالوس و موتور همه رو یاد ایشون میندازه امیدوارم بتونن یه روزی برگردن و تو ساحل خزر قدم بزنن و همه ی دلتنگیای این سالهارو بدن به دست موجای دریا.

  5. مریم گفت:

    خیلی قشنگ نوشتین اون قسمت که بوی بادمجون از آشپزخونه خونه های جنوبی توی کوچه پخش میشد منو برد به اون زمان

  6. Shaghayegh گفت:

    منم با خوندن مطلب شما دلم خون شد …
    منم مثل شما مالزی بودم و یو کی ام درس میخوندم و با اینکه فرصت شغلی هم داشتم ترجیح دادم برگردم ایران … دوست نداشتم مثلا تو غربت باشم .
    ولی الان تو وطن خودمون غریبیم … داریم میشیم چین غربی … حس میکنم دیگه اینجا هم مال ما نیست
    نا خداگاه یاد آهنگ مازیار عزیز افتادم
    ایران …ایران … سرم روی تن من
    نباشه گر که بیگانه بشه هم وطن من
    اگه خاک من از دست بره جایی ندارم
    دلم میمیره از غصه دیگه نایی ندارم …

  7. .... گفت:

    بن بست غریب شاید بهترین اسم باشه برای این وطن که هیچ چیزش برا مردمش نیست
    اینجا همه چیز غریب شده آدماش تو خاک خودشون غریبه اند.
    چقدر خوب نوشتید

  8. Marjan گفت:

    برای گم شدن همیشه نباید توی کوچه پس کوچه های غربت باشی!
    گاهی وقت ها توی اتاق خودت، میان تک تک خاطراتت گم میشی؛
    اون وقت باید خیلی به عقب برگردی تا خودت را پیدا کنی، خیلی…به عقب تر جایی که خاطرات پاورچین پاورچین در گوشه ای میخزند و با نیم نگاهی نظاره گر این روزهای بی کسی اند…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

*